سلام منو همسرم دوسالی میشه که ازدواج کردیم وهفت ماهه که صاحب بچه شدیم،قبل از دخترم واقعن رابطه های جنسی وعاطفی زیادی داشتیم واقعن بهم وابسته بودیم،شش ماه دوستی قبل عقد وشش ماه عقد هم حساب کنیم سه ساله که عاشق همیم حتی زمان بارداریم از شیطنت دست بر نمیداشتیم اما با بدنیا اومدن دخترم به مرور زمان از هم دور و دور تر شدیم شاید کسایبکه بچه کوچیک داشته باشن منو درک میکنن خیلی سخته از اون همه عشق و احساس فقط سلام علیک وخداحافظ ونوش جان وشب بخیر و صب بخیر باقی بمونه تموم زندگیمون صرف بچه میشه اما در بین واقعن سرد هم شدیم که اگه موقیعتش پیش بیاد شوهرم که اصلن طرف من نمیاد وقتاییم که من برم پیشش کنارش بشینم بخام شروع کننده باشم میگه بیخیال حسش نیس ولش کن،بچمو خیلی دوس دارم اما گاهی حس میکنم تقصیر اونه،قبلنا هروز یا یه روز درمیون رابطه داشتیم اما الان به بیست روزم میرسه که اصلن بحثشم نمیکنیم ناگفته نمونه گاهیم غر میزنم میگم سردی برو دکتر مریضی گاهی از خودمم حرصم میگیره یه جورایی تقصیر جفتمونه.راستی من۱۷سالمه وشوهرم ۲۸ممنون میشم اگه راهنماییم کنین؟